سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
سه شنبه 84 آذر 15 :: 6:53 صبح ::  نویسنده : Free Pen !

ترجمه خطبه 3 نهج البلاغه

( معروف به خطبه شِقشِقیة که درد دل های امام (ع) از ماجرای سقیفه و غصب خلافت در این خطبه مطرح است)

 

1- شِکوه از ابابکر و غصب خلافت : آگاه باشید! به خدا سوگند! ابابکر، جامه ی خلافت را بر تن کرد، در حالی که می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون مِحوَر آسیاب است به آسیاب، که دور آن حرکت می کند. او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است، و مرغان دور پرواز اندیشه ها، به بُلَندای ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من رَدای خلافت راها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حقّ خود به پاخیزم؟ یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که بوجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار ا‍‏ندوهگین نگه می دارد!. پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خِرَدمندانه تر دیدم. پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود. و با دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می بردند!. تا اینکه خلیفه اوّل، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خَطاب (لعنت الله) سپرد.

2- بازی ابابکر با خلافت

سپس امام (ع) مَثلی را با شِعری از أَعشی عنوان کرد: مرا با بردار جابر، «حیّان» چه شباهتی است؟ (من همه ی روز را در گرمای سوزا‏‏ن کار کردم و او راحت و آسوده در خانه بود!). شگفتا! ابابکر که در حیات خود از مردم می خواست عذرش را بپذیرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد دیگری در آورد؟. هر دو از شتر دوشید‏ند و از حاصل آن بهره مند گردیدند.

3- شِکوه از عمر(لعنت الله) و ماجرای خلافت: سرا‏نجام اوّلی حکومت را به راهی در آورد، و به دست کسی (عمر لعنت الله ) سپرد که مجموعه ای از خشونت، سخت گیری، اشتباه و پوزش طالبی بود. زمامدار ماننده کسی که بر شتری سکش سوار است، اگر عَنان محکم کشد، پرده های بینی حیوان پاره می شود، و ا‏گر آزادش گذارند، در پرتگاه سقوط می کند. سوگند به خدا! مردم در حکومت دومی، در ناراحتی و رنج مهمّی گرفتار آمده بودند، و دچار دورویی ها و اعتراض ها شدند، و من در این مدت طولانی محنت زا، و عذاب آ‏ور، چاره ای جز شکیبایی  نداشتم، تا آن که روزگار عُمَر (لعنت الله) هم سپری شد.

4- شِکوه از شورای عُمَر (لعنت الله) : سپس عُمَر خلافت را در گروهی قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان می باشم! پنا بر خدا از این شورا! در کدام زمان در برابر  شخص اوّلشان در خلافت مورد تردید بودم، تا امروز با اعضای شورا برابر شوم؟ که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صَف آنها قرارم دهند؟ ناچار باز هم کوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گردیدم. یکی از آنها با کینه ای که از من داشت روی بر تافت، و دیگری دامادش را بر حقیقت برتری داد و آن دو نفر دیگر که زشت است آوردن نامشان.

5- شِکوه از خلافت عثمان : تا آن که سومی به خلافت رسید. دو پهلویش از پرخوری باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود، و خویشاوندان پدری او از بنی امیّه به پاخاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه ای که به جان گیاه بهاری بیفتد، عثمان آنقدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و اعمال او مرد‏م را برانگیخت، و شکم بارگی او نابودش ساخت.

6- بیعت عمومی مردم با امیرالمومنین (ع) : روز بیعت، فراوانی مردم چون یال های پر پشت کفتار بود، از هر طرف مرا احاطه کردند، تا آن که نزدیک بود حسن و حسین (علیهما السلام) لگد گردند،  و رَدای من از دو طرف پاره شد. مردم چون گله های انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند. امّا آنگاه که به پاخاستم و حکومت را به دست گرفتم، جمعی پیمان شکستند و گروهی از اطاعت من سر باز زده از دین خارج شدند، و برخی از اطاعت حق سر بر تافتند، گویا نشنیده بودند سخن خدای سبحان را که می فرماید : « سرای آخرت را برای کسانی برگزید‏یم که خواهان سرکشی و فساد در زمین نباشند و آینده از آن پرهیزکاران است» آری! به خدا آن را خوب شنیده و حفظ کرده بود‏ند، امّا دنیا در دیده ی آنها زیبا نمود، و زیور آن چشم هایشان را خیره کرد.

7- مسئولیت های اجتماعی : سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آ‏فرید، اگر حضور فراوان بیعت گنندگان نبود، و یاران حجّت را بر من تمام نمی کردند، و اگر خداوند از علمای عهد و پیمان نگرفته بود که برا‏بر شکم بارگی ستمگران، و گرسنگی مظلومان، سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن ا‏نداخته، رهایش می ساختم، و آخر خلافت را به کاسه ی ا‏وّل آن سیراب می کردم. آنگاه می دید‏ید که دنیای شما نزد من از آب بینی بزغاله ای بی ارزش تر است.

گفتند : در اینجا مردی از اهالی عراق بلند شد و نامه ای به دست امام (ع) داد و امام (ع) آن را مطالعه می فرمود، گفته شد مسائلی در آن بود که می بایست جواب می داد. وقتی خواندن نامه به پایان رسید، ابن عبّاس گفت: یا امیرالمومنین! چه خوب بود سخن را از همانجا که قطع شد آغاز می کردید؟ امام (ع) فرمود: هرگز! ای پسر عبّاس، شعله ای از آتش دل بود، زبانه کشید و فرونشست، ( ابن عبّاس می گوید، به خدا سوگند! بر هیچ گفتاری مانند قطع شدن سخن امام(ع) این گونه اندوهناک نشدم، که امام نتوانست تا آنجا که دوست دارد به سخن ادامه دهند.) ]

 

یا علی مددی




موضوع مطلب :



فقط حیدر امیرالمومنین است
درباره وبلاگ

بنده ی از بندگان خدا
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 41
بازدید دیروز: 43
کل بازدیدها: 133740